روزهایی نه چندان آرام ونه چندان لذت بخش گذشتند،هنوزهم پس لرزه هایشان هست والبته خواهند گذشت (مگر نه؟) وشاید برترین هنر این باشد که این روزهارا رنگ لذت بپاشم و.....دیروز را قشنگ رنگ کردم.....
دیروز همراه با یک گروه کوهنوردی والبته بدون همراهی دوست همیشگیم ( همان صاحب خانه ی این وبلاگ) به گلگشت رفتم.درجمع تنها بودم ولی به این تنها راه رفتن دردل طبیعت نیاز داشتم.دره ای قشنگ ورنگارنگ از رنگهای پاییزی را رفتیم وبازگشتیم . صدای آرام رود تقریبا تمام مدت با مابود،باد بعضی جاها کمانه می کرد جوری که حس میکردی الآن به هوا بلندت می کند ، خستگیِ چیزی حدود نه ساعت راه رفتن در سربالایی وسرازیری قدری از درد روحم کم کرد.....
یکبار عده ای جلوتر بودند وعده ای هم عقب تر ومن برای حدود پانصد متری بین این دوگروه تنها راه می رفتم وبه دلیل پیچ های پشت سر هم مسیر هیچ آدمی را جلوی خودم یا پشت سرم نمی دیدم اما می دانستم که هستند ،این تکه مسیر برای من زیباترین بخش مسیر بود ،انگار در کناریک تابلو دلکش راه می رفتم و وزش باد می خواست تا من را هم بخشی از تابلو کند.
گاهی تنهایی و تنها بودن لازمه و البته اینکه بدونی دور و برت آدمایی هستن و هواتو دارن
دقیقن
چه خوب.
طبیعت واسه آدم حرف میزنه. می ذاره خستگی هات رو فراموش کنی کمی.
خوشحالم خوش گذشته و سبک شدید.
یکبار عده ای جلوتر بودند وعده ای هم عقب تر ومن برای حدود پانصد متری بین این دوگروه تنها راه می رفتم وبه دلیل پیچ های پشت سر هم مسیر هیچ آدمی را جلوی خودم یا پشت سرم نمی دیدم اما می دانستم که هستند ...